#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_77


برای همین ارو را حبس کردی!!

لبخندی زدم و گفتم: بله دیگه برای همین بود.

راویار: و بعدازین جدایی یک طرفه ایا تو جنگی راپیش بینی نمی کنی؟!

لبخندی زدم و گفتم: الف ها به وفاداری بشدت متعصبن و همچنین به تک همسری در طی سال ها و فک نمی کنم همه یشان از خیانت پادشاهشان باخبر باشند پس من به بندیک هشدار میدهم که نزاره توی تاریخ تنها پادشاه خیانتکار به همسر شناخته بشه.

خمیازه ای کشیدم گفتم:

می شود ان مشعل را خاموش کنی تا من بخوابم؟؟

گرگ با اخم به سمت مشعل رفت و زیر لب گفت:هزار سال هم بگذره درست همون دختر گستاخیه که توی جنگل ها دیدمش با حرص ادامه داد اسم منو گذاشته بودی گرگک...

با لبخند روی لب هام و نق نق های راویار به خواب بی رویا فرو رفتم.



راویار با نگاهی شاکی چشم هاشو به چشم هام دوخت و گفت:

یعنی چی که باید جدا جدا بریم؟!

لبخند اعصاب خوردکنی به او زدم و گفتم: یعنی همینی که من میگم باید بری اریک را پیدا کنی و بیاوری.

اخم وحشتناکی کرد و گفت: من ازان پسر سیاه خوشم نمی اید و یادم نمیرود که تو تبدیلش کردی به یه آلفا!!!

باز لبخندی به قیافه پریشانش زدم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com