#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_57


سکوت سالن را فرا گرفت گرگ بعد از چند نفس عمیق به حالت عادی خودش برگشت در ها را بست و به سمت ما حرکت کرد.

رو به ماهک کردم و گفتم:

من نمی توانم نفرین روا از روی ایوار بردارم

جابرائیل:خونش را که می تونی برداری!!!

سری تکون دادم و گفتم : البته که خونش رو می تونم بردارم اما اگر بدون رضایت خودش باشه اون خون مثل یک سم عمل میکنه و شخصی که ردیاب شده رو می کشه.

راویار بدون دانستن مسئله گفت: خب چرا نمی تونی طلسم رو برداری ؟

رامونا: چون اگر طلسم را بردارم ایوار باز یک جادوگر میشه به اصل خودش بر میگرده و این یعنی فاجعه اون خبرنداره روح مادرم در بدن ما قرار داره پس به دنیای زیرین میره تا مریلینارو پیداکنه و از اون انتقام بگیره

ماهک:خب اون نمی تونه از یک روح انتقامی بگیره تا خدای مرگ اجازش رو نده.

سرم رو بشدت تکون دادم و گفتم: در واقع اون می تونه چون نیمی از وجود مریلینا در من و رنو زنده مانده اما با انتقامش من و رنو هم کشته می شویم.

راویار روی صندلی نشست و بی توجه به بقیه پاهاش رو روی میز گذاشت و گفت:

پس به محض برداشتن طلسم و ادا کردن سوگند قلبی او را بکش

به سردی نگاهش کردم و گفتم: اگر خونش را امشب به من نده تا صدسال اینده به هیچ دردی نمی خوره و برای کشتن یه ازاد شده از طلسم به هفتمین پسر هفتمین پسر اریک نیاز داریم...






romangram.com | @romangram_com