#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_112
تنها تصویر ذهنی که توی مغزم چرخ می خورد رو توی اینه دیدم.
با لبخند به تصویر خیره شدم و نیم خز شدم
توی تصویر من با چاقوی نقره ای شکار مخصوص بندیک
قلبشو سوراخ کرده بودم
بالبخند از جا بلند شد م
خسته از تلاش های پی در پی.
جنگل های السمیرا را ترک کردم البته باز هم به همراه راویار ،اریک و بندیک.
تحملش واسم سخت بود اما هیچ راه خلاصی وجود نداشت.
هم متحد من بود هم همسرم و سرپیچی کردن از او غیرممکن بود به خصوص بعد از خلع کردن شاهدخت ژیکوان از مقامش پس زدن بندیک باعث میشد که الف ها من را هم دیگه قبول نداشته باشند.
هیچ خبری از کامرون یا باقی تیم الفینگ ها نداشتم حتی از رنو هم خبری نبود.
اخرین مکالمه من و رنو بر سر بیرون کشیدن جسد راحیل از قبربود.
و بعد از ان هیچ خبری ازش نداشتم.
تمام راه را در سکوت طی می کردیم و فقط برای صرف غذا توقف می کردیم.
جنگل بشدت سرد و سیاه شده بود. از حجم انبوه درخت های پیر نور خورشید هیچ راهی پیدا نمی کرد که به زمین برسه.
romangram.com | @romangram_com