#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_108

بگو ولش کنن تا تک تکشون رو نکشتم.

بندیک چشم غره ای به من رفت و با حرکت دست الف ها رو مرخص کرد و فریاد زد:

اگر جلوش رو نگرفته بودم الان مرده اش رو تحویل می گرفتی اونقد وحشیه که میخواست شیرجه بزنه تو حریم جادو.

خاک لباس هامو تکاندم و به سمت راویار حرکت کردم. از خشم در حال دیوانه شدن بود.

اساسی ترین مشکل یک گرگ و بشناسید عصبی شدن در حد مرگ.

خونسردیمو حفظ کردم و اروم دستمو به سمتش تکون دادم و گفتم:

چی شده ؟

با خشم و کینه به الف پیر چشم دوخت و گفت:

اون می خواست تو رو بکشه !!! فریاد کشید : می کشمش!!!

با تعجب به سمت الف پیر سپس به بندیک نگاه کردم و گفتم:

یکی به من بگه چه خبر؟!

بندیک سرشو بالا گرفت و گفت: خب شاید یادش رفته به تو بگه اگر من که طرف ازدواجم راضی نباشم ممکنه روحت رو از دست بدی و تبدیل به یه مرده ی متحرک بشی؟!

با تعجب به الف نگاه کردم و گفتم: چی داره میگه؟!

الف سری تکان داد و گفت: من باید میگفتم بانوی من اما می دونستم که مشکلی پیش نخواهد امد.

با اتمام حرفش راویار به سمتش حمله کرد که جلوش رو گرفتم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com