#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_103


خواب الود به الف مزاحم نگااه کردم. اوه شاهدخت همیشه مزاحم خواب صبحم را هم بر هم زده بود.

با اوقات تلخی غریدم:

نمی شد ببینی من خوابم و مزاحمم نشی؟!

دخترک الف سرش را پائین انداخت و گفت: من فکر می کردم بهتره صبحانتون رو اینجا میل کنید.

با اخم عمیق تری غریدم: همین طوری فکر کردی که خیلی گند ها رو زدی شاهدخت عزیز.

رنگ از روی الف پرید اما خودش را نباخت مشغول چیدن میز با همراه دو الف خدمتکارش شد.

توی تخت ماندم تا از اتاق بیرون بروند. با نق نق به سمت روشویی رفتم و صورتم رو شستم

لباس هامو عوض کردم . پیراهن نخی سبز رنگی که تا ساق پاهایم بود را به تن کردم و موهام را با کش سبز رنگی بستم.

سراغ میز صبحانه رفتم. انواع میوه و ابمیوه با بهترین شکل ممکن تزئین شده بودند و جلوی روی من قرار داشتن.

زیر لب غریدم: الف های دیوانه حال ادم رو از سبزیجات و میوه بهم میزنن.

پشت میز نشستم و با وردی غذاها رو چک کردم تا از وجود هر گونه سمی اگاه بشم.

خوشبختانه پاک بودن. چند تکه از پنکیک را برداشتم و با شهد انگور خیسشان کردم.

مشغول خوردن شدم.

دوباره با راویار تماس گرفتم اما دریغ از جوابی.


romangram.com | @romangram_com