#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_102

ورد تمام شد منتظر شدم تماس بر قرار بشه اما هیچ.

با اخم به قدح نگاهی انداختم تصویر خودم رو توی اب دیدم.

اوف حتما یا توی دردسر افتاده یا رفته با دنیای زیرین.

با اخم کاسه رو برداشتم و تمام اب رو توی روشویی چوبی اتاق خالی کردم.

لباس هامو عوض کردم و به تخت خواب رفتم.

تمام شب رو با کابوس های مزخرف از صدای قهقهه های ایرئیس به صبح رساندم.

گاهی هم صدای فریاد های برادرم رو می شنیدم که التماس می کنه.

با ترس از خواب پریدم.

خودم را توی بالکن انداختم نیاز به هوای تازه داشتم.

سعی کردم افکارم را ارام کنم و به برنامه ی فردا شب فکر کنم.

قطعا اون الف توانایی باطل کردن این ازدواج را دارد چون هیچ ارتباط روحی وجود نداره.

جنگل الف ها در سکوت شب ترسناک و در عین حال زیبا بود.

صدها فانوس چوبی که را نور پر شده بودند جنگل را روشن کرده بودند.

میل و اشتیاق رفتن به چشمه را توی خودم خفه کردم و به اتاقم برگشتم.

صبح با صدای به هم خوردن ظرف ها از جا بلند شدم.

romangram.com | @romangram_com