#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_101
مقداری عطر معطر رز به اب اضافه کردم و جادویم را به کار انداختم سطح اب موج برداشت.
چهره ی گرفته رنو نمایان شد.
با لبخند بی حالی گفت: چیزی شده که تماس گرفتی؟
لبخندی زدم و گفتم: وقتمون خیلی کمه برادر به گورستان شهر برو قبر راحیل را باز کن و جسدش رابیرون بیاور
رنو با ترس نگاهم کرد و گفت: عقلتو از دست دادی دختر!؟؟
رامونا:نه کاری که گفتم رو بکن جسد رو بیرون بیار از کامرون بخواه با اشقه و صمغ گل بشورتش با ملافه جسد رو بپوشان و اطرافش رو شمع بزار و از انرژی خاک استفاده کن تا نپوسه.
رنو با ترس گفت: هی من از مرده ها وحشت دارم.
اخم وحشتناکی کردم و گفتم: لطفا کارتو با دقت انجام بده و خدانگهدار.
با دست به سطح اب زدم و تماس قطع شد.
تماس با راویار اخرین چیزی بود که می خواستم.
اما مجبور شدم انجامش بدم قطعا تلفنش انتن نمی داد.
پس قدح رو پر از اب تازه کردم و انرژی جادو رو از خاک گرفتم
کمی خاک توی اب ریختم و با لب های بسته شروع به خواندن کردم.
romangram.com | @romangram_com