#جادوی_چشم_آبی_پارت_112
4
چون همه جا شلوغ بود هیچکس هواسش به اونها نبود.
دانیال با عذر خواهی یه دستمال گرفت به سمت آنا. آنا هم دستمالو گرفتو گفت-خواهش میکنم.یعنی من عین چی
زل زدم بهش!این از صورت آبمیوه ای شدش گذشت!
داناتلو هم از جاش بلند شد و با چشمای به خون نشسته دنبال من میگشت.حدس زدم از صدا منو شناخته.
منم مثل یه بچه ی خوب سریع رفتم یه جای شلوغ که پیدام نکنه. همون موقع آهنگ عوض شد و بیشتر بچه ها برای
رقص رفتن. منم سعی میکردم قایم شم تا دانی منو پیدا نکنه!!
همینجوری داشتم میرفتم که یه دستی روی شونه ام نشست! اشهدمو خودنم!!برگشتم....دانی بود!!!با یه اخم کوچیک
داشت منو نگاه میکرد. یه لبخند دندون ما زدمو گفتم-من برم اونطرف بچه ها صدام میکنن!
داناتلو که فهمید میخوام سرشو شیره بمالم گفت-نه صبر کن من فعلا کارم با تو تموم نشده!!! اب دهنمو با صدا
قورت دادمو گفتم-فرمایش پسر دایی جون.
تو یه حرکت دستشو انداخت دور کمرم و گفت-تو رقص تلافی میکنم. محکم کمرمو فشار میداد!
سلنا-واییی دردم اومد.اه ول کن دیگه، بابا من معذرت میخوام خوب شد!!!ایــــــــــــی کمرم!
داناتلو خنده ای کردو گفت-منو اذیت میکنی؟جیغ میزنی بعد فرار میکنی؟! با یاد آوری اتفاقی که افتاد ریز ریز
خندیدم.دانی که دید دارم میخندم گفت-بخند بایدم بخندی.
و بعد فشار دشتشو بیشتر کرد و منو بیشتر به خودش چسبوند.
سلنا-دانی؟رفتم تو شکمت.له شدم!دارم خفه میشم!!!
داناتلو خنده ای کرد و دستاشو شل کرد....سلنا-آخیش!!داشتم له میشدم! یهویی یه فکری به ذهنم رسید!یه لبخند به
دانی که داشت با تعجب نگام میرد زدم و تو یه حرکت دستامو دور گردنش حلقه کردم.اینبار تعجبش بیشتر شد!
سرمو بردم نزدیک صورتش و وقتی دستاش شل شد پا گذاشتم به فرار!!!
romangram.com | @romangram_com