#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_112


- برین.فقط برین از زندگیم!

نگار روی سنگ سرد خانه میافتد.رادین میدود کنارش! چقدر بدبخت شده! در عرض همین چند دقیقه چقدر بیچاره شد!

اشکش میچکد بالاخره.بالاخره بغضش سرباز میکند! زمزمه میکند:

- رهام.

رهام دیوانه تر از قبل برمگیردد در حین داد زدن بغضش میترکد.داد میزند:

- برو نگار.برو.

به دیوار تکیه میدهد کاش اشک سمج و کوچک کنار چشمانش را نبینند کاش.آرامتر میگوید:

- برو .دیگه نمیخوامت!

و نگار برای هزارمین بار در خودش میمیرد، رهامی که دیگر نمیخواهدش! نمیخواهدش! رهام نمیخواهدش! برگشت و گفت نمیخواهمت! صریح تر از این؟ نگاری که همیشه بعید ها را در نظر میگرفت.چرا برگشت رهام را بعید دانست؟ با حسرت با خودش زمزمه میکند” از تو بعید نبود.اینکه به روز برگردی از تو بعید نبود رهام.چرا اینقدر احمق بودم؟”

بلند میشود.نزدیک تر از تمام این دوسال رو به روی رهام از دست رفته اش میایستد! زمزمه میکند و اشکش را پاک میکند:

- چی میگی؟ تو؟ تو هستی؟ تو خوبی؟ تو اصن.

لبخند محزونی که خودِ رهامم نمیداند از کجا میاید.دستش را به دیوار پشتش تکیه میدهد:

- حالم خوبه.خیلی! دلیلشو نمیگم! و با پوزخندی ادامه میدهد:

- بذار دلیلش بمونه گوشه مهربونیای غیر قابل تصورت!

و نگار واقعا نمیداند چه کرده که لایق اینهمه تنفر است؟

رهام دوباره برمیگردد سمت یغما:

- هه.خنده داره .باید به چه زبونی بگم از خونم برین؟

و داد میزند:

- هان؟

یغما با درد و کمری خم شده سمت نگار میاید.میخواندش و نگار.بر سر دو راهی نه هزار راهی میمیرد.”جانم؟” ” بله؟” “هوم؟” “نگار و مرگ” چه بگوید به جواب مردی که حالا شوهر اوست!

آرام از کنارش عبور میکند.در را میخواهد ببند که بالاخره رهام با جدال عقل و احساسش کنار میاید:

romangram.com | @romangram_com