#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_61
- بستنی میخوری؟
سر تکان میدهم. دو ضربه روی رانش میزند و بلند میشود، به اطراف نگاه میاندازم؛ هیچ نشانی از زن پیشینش در خانه نیست. ناکام به بستنی قیفی روبهرویم خیره میمانم!
- نمیخوای بگیری؟
از دستش میگیرم و آرام تشکر میکنم:
- مرسی
بهراحتی تکیه میدهد و در آرامش بستنیاش را گاز میزند. نگاهم میکند، در واقع چشم از صورتم برنمیدارد، این اولین بار است که خیرهخیره نگاهم میکند.
خسته میگویم:
- چیه؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟
میخندد:
- دوست دارم. مشکلیه؟
لبخند میزنم!
بستنیاش را که تمام میکند به جلو خم میشود، با صدای آرامی میگوید:
- حرف دارم نگار
نگاهش میکنم و قلبم صدبار بیشتر میزند:
- چیزی شده؟
- از این جمله بدم میاد… دیگه نگو. یه حرف عادی دارم… چیزی شده چیه؟
سر تکان میدهم. وای که چقدر با کلمات بازی میکنی. یک کلام بگو نه چیزی نشده!
romangram.com | @romangram_com