#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_82




كمى از تمرين گذشته بود كه سوزان از دور با صداى بلند صدايم كرد

_ يلدا يلدا جووووونى ١ لحظه مياى اين حركتو يادم رفته

( اى لال شى دختر كه دقيقا وايسادى كنار معين و منو ميخواى بكشونى اونجا)



معين انگار به اسم يلدا هم آلرژى داشت كه به سمت سوزان برگشت و خيره من ماند !!! چهره اش اينقدر بهت زده و متعجب بود كه خشمش قابل ديدن نبود !!! سعى كردم عادى برخورد كنم سمت سوزان رفتم و قبل رسيدن به او به معين سلام دادم، هنوز در بهت بود جواب سلامم را هم نداد حس كردم طوفانى در حال وقوع است و اين سكوت آرامش قبل طوفان است مرد جا افتاده اى سمت معين آمد و فعلا مانع رخ دادن اين طوفان شد

_ جناب نامدار سعادتيه ديدن شما

معين با وقار لبخند زد و به مرد دست داد

( چه قشنگ تسلط به رفتارشو بلده!!!)



_ لطف دارى فتوحى عزيز

_ جوياى احوال هستم پدر بزرگ بهتر شدند؟

_ اميدواريم كه بهبود حاصل شه

_ ديگه شما خودت استاد هستى و حتما بهترين ها رو براشون محيا ميكنين

معين تنها با لبخند جواب تعريف تمجيد هاى فتوحى را ميداد و من هم در حين آموزش به سوزان گوش تيز كرده بودم و سعى كردم خيلى سريع قبل از پايان يافتن مكالمه معين و فتوحى آن جا را ترك كنم ولى قبل از فرار باز بازويم در دستش گير افتاد سوزان كه سرگرم بود متوجه نشد ولى فتوحى كاملا اين صحنه را ديد

_ كجا خانم مربى؟ من چند تا سوال دارم



فتوحى خداحافظى كرد و ما را ترك كرد و من ماندم و يك كوه آتشفشان خفته ، بازويم را رها كرد كه ديگران متوجه ما نشوند

romangram.com | @romangram_com