#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_70
چاى را برداشت و تشكر كرد عمه هم مات و مبهوت رفتار من مانده بود
_ ميگم رئيس راندمان شركت توى نمودار عرض يابى آقاى نامدار با مال شما كاملا يه جور بودا گفتين كنترل كنم يادم رفت گزارش بدم
در حالى كه چاى مينوشيد حرفم را تاييد كرد:
_ حدس ميزدم ولى تو هر ماه كنترل كن
_ چشم
_ ميگم رئيس
_ بله؟!
_ به نظرم طرح مجتمع كاسپين خيلى كلي ارائه شده شما بهم گفتين بايد همه طرحها دقيق باشه
_ اوكى كنترل ميكنم حتما
_ آهان راستى رئيس
كلافه نگاهم كرد
_ يلدااااا ما الان خونه ايم نه شركت
و اين اولين بارى بود كه آن صداى جذاب نامم را هرچند بلند و عصبى هجى كرد و اين ...
آن روز با تمام شروع تلخش و فشار كارى ساخت پاور پوينت خوب گذشت معين غروب رفت و من تا نيمه شب مشغول انجام تنبيهم بودم ولى بالاخره تمامش كردم ، آن شب يك پيام دوستانه تشكر هم از مهشيد دريافت كردم ،
صبح زود با لباس رسمى و آرايش خيلى ملايم سر كار حاضر بودم و لحظه شمارى ميكردم رئيس غولم برسد و پاور پوينت را تحويلش دهم و سربلندى ام را به رخ بكشم نزديك هاى ظهر بود اما خبرى از معين نبود كلى كار عقب افتاده داشتيم به اتاق عماد رفتم كه از او كمك بگيرم
اولين بار بود كه در چهره اش دقيق ميشدم قد بلند و شيك بود ته چهره اى از نژاد معين داشت ولى چشمانش تقريبا قهوه اى روشن بود و ابروهايش روبه بالا و خشن نبود پشت ميز كارش نشسته بود با ديدنم سرش را بلند كرد و لبخند كوتاهى زد
romangram.com | @romangram_com