#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_56

واقعیت از رويارويى با معين خيلى شرم داشتم

_ آقا همون موقع رفت منم تنها بدون تو غذا از گلوم پايين نميره



با شنيدن اين جمله خوشحال شدم و بعد با خودم فكر كردم شايد حسم را درك كرده كه رفته است...

يك هفته از شروع كارم در شركت ميگذشت فشار و استرس كارى ام بالا بود احساس ميكردم وظايفم فراى يك منشى بود و تحت آموزش هاى فشرده براى امور داخلى مهم و كاربردى شركت بودم معين هم سرش خيلى شلوغ بود ولى اين مانع گير دادن هاى پياپى اش به من نميشد

چند بار در مقابل همه كارمندها توبيخم كرده بود و يكبار هم چنان سرم فرياد زد كه از شرم روى آمدن به شركت و روبه رو شدن با سايرين را نداشتم البته رفتارش با ديگران هم بهتر ازمن نبود كم كم متوجه شدم كه چندين نفر از اعضاى خاندانش در شركت مشغولند از جمله عماد كه پسر عمويش بود پسرى حدودا ٢٧ ساله آرام و سربه زير و البته كمى افسرده نگاه غمزده اى داشت آن قدر كم حرف بود كه دلت نميخواست با او هم كلام شوى ...



بعد از تماس آن روز ديگر خبرى از اشكان نبود و افى هم قرار بود آخر هفته به تهران برگردد



آن روز هم معين چند جلسه مهم داخلى و خارجى داشت

طبق برنامه بعد از نهار دم نوش گل گاو زبان با نبات زعفرانى اش را آماده كردم و به اطاق بردم سرش خيلى شلوغ بود مدام پنجه لاى موهايش ميكشيد همينطور كه صورت جلسه صبح را كه من نوشته بودم ميخواند از من خواست نباتش را هم بزنم تا حل شود در دل گفتم

( رسما كنيز آقا شدم)

_ دختر !!!

واى اين آدم انگار از اسم آدمها متنفر بود !!! هميشه همينطور صدايم ميكرد

_ بله رئيس

من هم طبق روال و قانون كل شركت رئيس خطابش ميكردم



_ صورت جلسه ات كاستى زياد داره قبل امضا متوجه شدم اما جلوى اعضا نخواستم تدكر بدم دقتتو ببر بالا جلسه ساعت ٤ وزارت هم لازم نيست با اين سر و وضعت بياى ميتونى برى خونه و كاراتو خونه انجام بدى


romangram.com | @romangram_com