#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_100
معلوم بود خنده اش را مى بلعد و من چه قدر بى جنبه و فرصت طلب بودم
_ رئيس سحر خيز شديا الان وقته بيدارى ما كارمنداست نه شما رئيسا
گوشم را كه گرفت با اين كه درد نداشت جيغ كوتاهى زدم
_ آخ خوب ببخشيد
_ زبون دراز تا عمه ات از پياده روى صبح گاهى برگرده و نون تازه رو برسونه برو صبحانه رو آماده كن
_ من تو خونه ام بايد آبدارچى باشم؟!
_ اينقدر حرف نزن كارى كه گفتمو بكن ٨ بايد برم
( زورگو از اين به بعد اينجا هم بايد بهش سرويس بدم)
زور گفتنش هم برايم لذت بخش شده بود من به همين هم راضى بودم من به همين سهم هم دلخوش بودم همين كه ميتوانم ببينمش همين كه چند كلام هم صحبتم بود...
من توقع نداشتم معين را داشته باشم من حد و اندازه خودم را ميدانستم من به اينكه عاشق ديگرى بود حسادت ميكردم ولى احترام ميگذاشتم
من از اينكه بدهكارش هستم و اين بدهى به من اجازه ميدهد نزديكش باشم اين روزها اصلا شاكى نبودم
آب پرتقال تازه ، تخم مرغ عسلى ، ژامبون و زيتون ، مرباى آلبالو و كره پنير
همه چيز را براى يك صبحانه خوب محيا كردم
romangram.com | @romangram_com