#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_91
مسعود – همین دیگه...نکته اینجاست.می دونید... چجوری بگم؟!
سورن – اگه موردی هست بگو لااقل بدونیم با چی مواجه میشیم!
مسعود – ببینید یارو "دو جنسه ست".دوستم می گفت حدودی هفتاد درصدش مَرده، سی درصد زن.در نگاه اول متوجه هیچی نمیشید.
با این حرف مسعود حسم برای رفتن، کاملا منفی شد! احساس خوبی نداشتم.از دیدن این جور آدما خوشم نمیاد.
سورن – حالا چجوری انقد دقیق درصدشو گرفتن؟
مسعود – ابله! گفتم حدودی.
سورن – اسمش چیه؟
مسعود – فک کنم "امیرمحمد".
بلاخره تونستیم خونه شو پیدا کنیم.یه خونه ی دو طبقه ی تقریبا قدیمی با نمای سیمانی بود.مسعود زنگ زد و گفت که می خوایم ازش چند تا سوال بپرسیم.اونم آیفون رو زد و در باز شد.
باید می رفتیم طبقه ی اول.در آپارتمان یه ذره باز بود.سورن چند تا تق به در زد و فورا یه نفر درو کاملا باز کرد و بهمون سلام کرد.یه پسر حدودا بیست و هفت ساله بود.موهاش قهوه ای روشن بود و چشماش هم تقریبا همون رنگی بود.پوستش خیلی سفید بود.مسعود راست می گفت.اگه بهم نگفته بود طرف دو جنسه ست عمرا اگه می فهمیدم.سه تایی رفتیم توی خونه.خونه ش کوچیک بود.یه پذیرائی بیست و چهار متری با یه آشپزخونه ی اُپن کنارش و یه اتاق خواب که درش کاملا باز بود.توی اتاق خواب هم یه تخت دو نفره گذاشته بود.
خونه ی ساده ای بود.خبری از مبلمان هم نبود.دور تا دور پذیرائی رو پشتی چیده بود.ما هم رفتیم و یه گوشه نشستیم اونم اومد رو به رومون نشست.وقتی داشت باهامون احوالپرسی می کرد متوجه شدم صدای زنونه ای داره.البته یه ذره زنونه بود اما خب مشخص بود.
مسعود – راستش چند وقتی میشه برای برادرزاده م یه سری اتفاقای عجیب میفته که بهش آسیب هم زده.یه نفر شما رو بهمون معرفی کرد.می خواستم اگه اشکالی نداره راهنمایی مون کنید...
امیرمحمد – برادرزاده تون رو می شناسم.
مطمئن بودم قبلا ندیدمش.چون چهره ها رو خوب به ذهن می سپارم.
سورن – از کجا؟
امیرمحمد – وصف شونو شنیدم.میشه یکی از اتفاقایی که واسه ت افتاده رو تعریف کنی آقا بهراد؟!
romangram.com | @romangram_com