#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_70
- خب...
مسعود – برای این نمی تونی دلیل بتراشی! حالا اینم به کنار...یادته گفتی با سنگ شیشه ی خونه تو شکستن؟!
- آره...
مسعود – یادت میاد سنگش چجوری بود؟
- زیاد دقت نکردم...یه کم زاویه دار بود.
مسعود – همین دیگه...اینجا همه ی سنگ ها گرد و بدون زاویه ست.
- بازم اینا دلایلی منطقی ای نیست.
مسعود – آره شاید نوع سنگی که پرتاب شده دلیل منطقی ای برای آزار و اذیت جن ها نباشه اما خود ِ پرتاب سنگ دلیل خوبیه...من شنیدم چند نفر دیگه توی همین شهر بودن که جن ها اذیت شون می کردن و مدام به خونه شون سنگ پرتاب می کردن.سنگش هاش هم نوع خاصی بوده.برای اونا راحته که در عرض چند ثانیه از یه جا یه جای دیگه برن...کاری نداره یه دونه سنگ رو از کوه به اینجا بیارن.بگو ببینم فهمیدی از کدوم سمت پرتش کردن؟
- از طرف این ویلا ب*غ*لی...خودت بودی همچین فرضیه ای رو قبول می کردی؟
مسعود – اگه مثه تو برای هر چیز دنبال دلیل و منطق بودم، نه...اما یه چیز دیگه که منو مطمئن میکنه...
- چی؟
مسعود – سورن بهم گفت که چند شب پیش اینجا،خونه ی تو خوابیده و صبح زود صدای دویدن از اتاق زیر شیروونی ت شنیده.برای همین رفته و یه نگاهی انداخته.
- چیزی هم دیده؟
مسعود – نه...البته اگه ناراحت نمیشی طبیعیه که چیزی نبینه.
- بر فرض که تو درست میگی و کار اجنه ست...حالا اومدی اینجا منو بترسونی؟
مسعود – نه...اومدم بگم که حالا که تقریبا می دونیم قضیه چیه بهتره دنبال راه حل باشیم.
romangram.com | @romangram_com