#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_50
سورن – مگه چی گفتی؟
- هیچی.فقط بهش سیگار تعارف کردم.
سورن – به به! واقعا خسته نباشی.
بعد از کلی افت و خیز فشار بنده بلاخره سورن از مهمونی دل کند و زدیم بیرون.من که اصلا نمی تونستم رانندگی کنم.تا خرخره م*س*ت بودم.شیشه ی ماشین رو تا بیخ کشیده بودم پایین.باد سرد به صورتم می خورد.البته سردی ش برام اهمیت نداشت.فقط ازش لذت می بردم.بوی نَم درختا که بهم می خورد اثرش بیشتر از م*ش*ر*و*به بود.
- غم از دلت در اومد؟ به جوجه کبابت رسیدی؟
سورن – آره،اتفاقا نه که مفت بود خیلی هم مزه داد.
- الان میری خونه خودت؟
سورن – آره.
- من خوابم نمیبره.فشارم افتاده...بیا خونه ی من تا صبح حرف بزنیم.شب عید هم هست...بی کاری.
سورن – دلت خوشه ها!! در ضمن من خسته ام.
- افه نیا دیگه.من بلد نیستم با اون دوربین ها کار کنم.بیا فیلم هاش رو بذار ببینیم شاید چیزی ازش در اومد.
سورن – باشه.کشتی ما رو.
- زیاد هم توی فکر نرو موقع رانندگی.م*س*ت هم که هستی...الان کنترل نامحسوس می گیرمون می بره اعمال قانون مون می کنه.
سورن – حواسم هست.
به خونه رسیدیم.درو برای سورن باز کردم تا ماشین رو بزنه داخل حیاط.خودم هم سریع رفتم توی خونه.دیگه حوصله ی این لباس هارو نداشتم.خدارو شکر این دفه دیگه خونه با خاک یکسان نشده بود.همه چیز مثل قبل بود.رفتم توی آشپزخونه و بساط چایی رو علم کردم.اونجا هم همه چیز عادی بود.تمام وسیله ها سر جاشون بودن.سورن هم اومد داخل.از اونجایی که من و مسعود و سورن همیشه ی خونه ی همدیگه پلاسیم چند دست لباس تو خونه ی همدیگه داریم که یه وقت احساس ناراحتی نکنیم.سورن هم لباس هاشو عوض کرد و رفت سراغ دوربین ها.داشتم لباسای سورن رو از وسط اتاق جمع می کردم که از پذیرایی صدام کرد.
سورن – بهراد دارم فیلم ها رو می ذارم. بدو بیا ببینیم.
romangram.com | @romangram_com