#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_25
سورن – ببین رنگ موی اون دختره چقد بی ریخته،قهوه ای بد رنگ! اَه...
- خفه شو بابا خیط مون کردی.چقد تو بی تربیتی.اصلا به تو چه؟
سورن – فقط نظرمو گفتم.
- نظرتو آروم تر بگو.دوست داری برگرده بگه "به تو چه"؟
سورن – خب موهاشو خیلی بیرون گذاشته،منم نظرمو گفتم.اگه خیلی ناراحته انقد بیرون نذاره موهاشو.
- باشه بابا...بی خیال.
رفتیم و مثل همیشه آخر کلاس نشستیم.سورن که همش به این و اون نگاه می کرد و می خندید.هر کی ندونه فکر می کنه مخش تاب داره انقد با خودش می خنده! منم که نگران برگه های امتحان مون بودم.الان استاده می فهمه ما هیچی بارمون نیست.حسابی آبروریزی میشه.اما چه میشه کرد!کاریه که شده.
- باز به چی می خندی؟
سورن – مانتوی اون دختره خیلی آلوپلنگیه.چجوری روش شده اینو بپوشه!
- اینارو ولش کن.به امتحان کوفتی که دادی فک کردی؟
سورن – فکر کردن نداره دیگه...گفتم که گند زدم.چیه؟می ترسی فلکت کنه؟
- نخیر.می ترسم خیط مون کنه.اصلا چرا دارم اینارو به تو میگم؟!
بلاخره نوربها اومد.بیشتر بچه ها نگران امتحان شون بودم.تا اونجایی که من می دونم هم کسی به جز دو سه نفر امتحانش رو خوب نداد.همین که استاد نشست چند تا از بچه ها درباره ی امتحان ازش پرسیدن.
نوربها – دانشجوهای عزیز! گوش کنید.در مورد امتحانی که گرفتم،هنوز فرصت نکردم به برگه ی همه تون برسم اما امتحان دو تا از دانشجوهای خوب کلاس رو تصحیح کردم (یه نگاهی به من و سورن انداخت و سرشو به نشونه ی تأسف تکون داد) اصلا خوب نبود.
سورن آروم گفت : منظورش از خوب، ماییم؟!
نوربها – در هر صورت باید برگه های بقیه رو هم ببینم...اگه اونا هم همینجوری بودن احتمالا این نمره رو در نظر نگیرم.
romangram.com | @romangram_com