#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_105


سورن – به نظرتون می تونه کاری کنه؟! به نظر من اگه چیزی بارش بود انقد طول و تفسیر نمی داد.همون دفه ی اول راه حل درست رو بهمون می گفت.

مسعود – یادتونه اون روز گفت "منبع اطلاعاتش در دسترس نیست"؟!...حتما خودش یه جنی چیزی داره که ازش اطلاعات می گیره!

سورن – راست میگی ها! بهش فکر نکرده بودم.به قیافه ش هم می خورد این چیزا.

- اگه جن هم داشته باشه ینی نمی تونه فورا احضارش کنه؟!

مسعود – شاید از اصرار کاریش باشه.کسی چه می دونه.

سورن – در هر حال این یارو خیلی مشکوک می زنه.باید درباره ش تحقیق کنیم.

مسعود – مگه اومده خواستگاریت؟! فوقش هم اگه نتونست کاری کنه میریم پیش یکی دیگه...

بعد از زنگ زدن امیرمحمد دیگه حوصله ی نشستن نداشتم.هی به سورن اصرار می کردم که بریم اما سورن گیر داده بود شام رو بخوریم و بعد بریم.با بی میلی تا شام منتظر موندم و بعد از شام به زور سورن رو از جاش کندم! با مسعود خدافظی کردیم و از باغ بیرون اومدیم.

سورن – تازه داشتم وسوسه می شدم که برم بر*ق*صم.

- می تونستی سوییچ رو به من بدی و خودت بمونی.

سورن – ر*ق*صیدن بدون تو لطفی نداره آخه...

- من کی ر*ق*صیدم که این بار دومم باشه؟! بی خیال... به نظرت این یارو جن گیره می تونه کمکی بکنه؟!

سورن – نمی دونم.الان عقلم به هیچ جا قد نمیده.باید ببینیم فردا چی میشه!

- امشب دیگه برو خونه ی خودت.

سورن – فکر خوبی نیست.بذار ببینم فردا یارو چی میگه.اگه راه چاره ای پیدا کرد از فردا شب دیگه نمیام.

سورن باز هم شب رو پیش من موند.همین که رسیدیم خونه از همه ی اون قرص و داروهای دکتره خوردم و خوابیدم.اونقدر اثر قرص ها زیاد بود که فکر کنم اگه زعفر جنی هم با لشکرش به خونه م حمله می کردن بیدار نمی شدم!

romangram.com | @romangram_com