#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_27

هری به سمت دشت وسیع که در انتها به کوه های بلندی می رسید برگشت و در حین وارد شدن به چمن زار گفت:پس یهت میگم باید چه کار کنی!
شهرزاد به سمتش دوید و با هم وارد آن دشت شدند.هری چیزهایی که لازم بود برای شهرزاد توضیح داد...مبارزه داشت شروع می شد...مبارزه ای برای گرفتن انتقام....نجات آرین...و تلاش برای...بقا!!!
گ*ن*ا*ه بیست و چهارم:
یک ماه بعد/ تگزاس:
شهرزاد در حالی که به شکم بر روی پشت بام یک ساختمان مشرف به پارکی سرسبز در حومه ی تگزاس دراز کشیده بود از هری که او هم به همان حالت کنارش دراز کشیده بود پرسید:اون کیه؟
هری در حالی که دوربین شکاری اش را روی شخصی که در پارک نشسته بود زوم کرده بود جواب داد:یه توزیع کننده ی خورده پای مواد.
شهرزاد با نگاه به قناصه ای که روی پایه اش سوار شده بود گفت:باید بکشمش؟
_مگه همینو نمی خواستی؟که کشتنو یاد بگیری؟
شهرزاد نفس عمیقی کشید و گفت:می کشمش.
عینک آفتابی اش را از روی چشم برداشت و خود را به تفنگ تک تیرانداز نزدیکتر کرد.پوشش جلوی دوربین را بالا داد که هری آن را به سرعت به حالت اول برگرداند و گفت:تا لحظه ی آخر و زمان شلیک این پوشش رو برنمی داری.نوری که ازش منعکس میشه جلب توجه می کنه.
شهرزاد سرش را به علامت تایید تکان داد.
هری ادامه داد:باید تمرکز داشته باشی.هرگونه فکر و عامل حواس پرتی رو باید از خودت دور کنی.نباید ذره ای استرس داشته باشی وگرنه دستات می لرزه و تیر خطا میره.پس اعتماد به نفس یه پوان مثبت و ضروری برای هر تک تیراندازه.
شهرزاد در حالیکه نگاهش به آن مرد که در فاصله ی 300متری اش بود زوم شده بود به توضیحات هری گوش می داد.هری گفت:حالا چشمت رو روی چشمی دوربین بذار.
شهرزاد سرش را جلو برد و چشم راستش را روی چشمی گذاشت.یک دستش پایین لوله ی اسلحه را گرفته بود و دست راستش روی ماشه بود.
هری پرسید:به کجاش می خوای بزنی؟
شهرزاد جواب داد:سینه ش .
هری پوشش دوربین را بالا داد و شهرزاد نشانه گر داخل دوربین را روی سینه ی مرد که روی نمیکت نشسته بود ثابت کرد.
هری گفت:یه نفس عمیق بکش.
شهرزاد نفسش را داخل داد.هری گفت:نگهش دار
و شهرزاد نفسش را در سینه حبس کرد.
هری سرش را به سر شهرزاد نزدیک کرد تا زاویه ی دیدشان یکی باشد ...در نهایت زمزمه کرد:بزن!
و شهرزاد ماشه را فشار داد.تیر از دهانه ی قناصه بی صدا به بیرون شلیک شد، هوا را شکافت و به قسمت راست سینه ی مرد برخورد کرد. شهرزاد دوربین هری را که کنار اسلحه بود برداشت و با آن به هدف نگاه کرد.مرد بی حرکت روی نیمکت ولو شده بود.شهرزاد که حس بدی داشت زمزمه کرد:مرده؟
هری که داشت قناصه را پیاده میکرد تا درون محفظه اش بگذارد گفت:نه....فقط بیهوش شده.
شهرزاد با سردرگمی نگاهش کرد و هری این را که دید گفت:انتظار نداشتی برای اولین دفعه یه گلوله ی واقعی بهت بدم که تمرینی قاتل بشی....داشتی؟
شهرزاد گفت:یعنی اون گلوله فقط بیهوش کننده بود؟
_بله!
_چرا گولم زدی؟
با اینکه خوشحال بود کسی را نکشته اما از اینکه هری او را سرکار گذاشته حرص می خورد.
هری در حین باز کردن اسلحه لبخند کمرنگی زد و جواب داد:چون می خواستم فکر کنی واقعیه و تمام تلاشت رو بکنی.بعد هم ظاهرا خیلی مشتاقی که دستت به خون آلوده بشه و بشی یه ماشین کشتار...آره؟
_تو معلم تیراندازی منی یا معلم اخلاق؟

romangram.com | @romangram_com