#حصار_تنهایی_من_پارت_35


- خوب حله ديگه! با يه دسته گل رز سر و تهشو هم بيار ....نگفتي طرف کيه؟!

- رازه...

با اخم گفتم:«من که بخيل نيستم؟»

مامانم اومد تو اونم با لب خندون. گفتم: چي شده مامان خوشحالي؟

- فريده خانم(مامان نويد)گفت از فردا مي تونم تو آرايشگاش کار کنم.

با خوشحالي گفتم: «راست ميگي؟»

- دروغم چيه ؟

نويد گفت: به سلامتي ...ايشاا... رو دست مامان ِمنم بزنيد که آرايشگاهش تعطيل بشه.

با تعجب گفتم: اه نويد...اين چه حرفيه مي زني؟

- راست ميگم اگه ستاره خانم آرايشگريش هم مثل آشپزيش خوب باشه بعد از يه مدتي که پيش مامان من کار کرد مي تونه براي خودش آرايشگاه باز کنه... مشتريش زياد ميشه اونوقت کار و کاسبي مامان منم کساد ميشه و مياد خونه و منم به جاي اينکه هر روز دو ساعت ببينمش، کل روز مي تونم ببينمش.

مامانم خنديد و گفت: بذار مامانتو ببينم! اگه بهش نگفتم؟

- دست شما درد نکنه ستاره خانم! من به فکر شما بودم.

نويد چند دقيقه اي پيشمون نشست. وقتي خواست بره تا دم در بدرقش کردم. دم در ايستاد.

romangram.com | @romangram_com