#حصار_تنهایی_من_پارت_189
نجوا با حرص ليلا رو از آشپزخونه بيرون کرد و گفت: يکي بياد اينو بگيره. نمي ذاره کار بکنيم.
مهسا رفت تو آشپزخونه، به نجوا و سپيده کمک کنه. من و بقيه هم داشتم هالو براي مهموني آماده مي کرديم. هر کي مي رفت تو آشپزخونه يه ناخونکي به ميوه و شيريني مي زد.
مهسا گفت: قحطي زده نديده بوديم که لطف ليلا ديديم!
ليلا: به جاي اينکه حرف بزني، برو يه نوار بندري بذار آني برامون بندري برقصه!
گفتم: بيخود... خودت برقص!
يسنا: ما رقص معموليشم بلد نيستيم، چه برسه به بندريش!
مهناز: آيناز... داره ناز مي کنه!
سپيده: اشتباه گرفته. بايد بره براي يکي ديگه ناز کنه!
همشون خنديدن. وقتي همه چي حاضر شد، بچه ها تو هال نشستن. ليلا يه دونه خيار به عنوان ميکروفن برداشت. هم مي خوردش، هم حرف مي زد:
- ليدي ها و دوشيزگان محترم! به اين مهماني خوش آمدين و مقدمتان را گرامي مي داريم و از اينکه قدم هاي نحستان را در اين مجلس .
حرفش تموم نشد که بچه کوسن مبل به طرفش پرت کردن. ليلا هم فقط جاخالي مي داد. با خنده گفت: وقتي يکي داره بهتون احترام مي ذاره آدم باشيد!
مهناز: ليلا! اون خيارو بخور، بعد حرف بزن!
ليلا وقتي تمام خيارشو خورد، يکي ديگه برداشت، يه تعظيم کرد و گفت: بله بانوي من ...شما هم اکنون شاهد رقص زيباي خفته ي من خواهيد شد!
romangram.com | @romangram_com