#حصار_تنهایی_من_پارت_155


ديگه داشتم به اين اسم آلرژي پيدام مي کردم.

دندونامو بهم فشار دادم و گفتم: رستمي.

صورتشو جمع کرد و گفت: چي؟

جيغ زدم: رستمي...

- آها...پس شد آيناز رستمي جغجغه!

پاکتو از دستش کشيدم ،کولمو برداشتم و راه افتادم.

همين جور که راه مي رفتم، با خنده گفت: به اميد ديدار خانم رستمي!

با عصبانيت برگشتم و با حرص گفتم: من غلط بکنم دوباره به ديدار شما نائل بشم!

از کافي شاپ که اومدم بيرون، صداي منوچهرو از پشتم شنيدم.

گفت: هوي! کجا سرتو پايين انداختي داري مي ري؟

برگشتم. منوچهر داشت بهم نزديک مي شد. فکر نمي کردم عين جغد دنبالم باشه.

گفت :پول!

پاکتو جلوش گرفتم. ازم گرفت و گفت: نه خوشم اومد. زرنگي! ...بريم.

romangram.com | @romangram_com