#حصار_تنهایی_من_پارت_13


- ممنون آقا همين جا پياده مي شم.

کرايه رو حساب کردم و از ماشين پياده شدم. اواخر ارديبهشت ماه بود و هواي گرم جنوب. خورشيد مستقيم به سر وصورتم مي تابيد و باعث شده بود صورتم عرق کنه. چند قطره از کنار شقيقه هام سر خورد و اومد پايين. ازعرق خودم چندشم شده بود. يه دستمال از کيفم برداشتم و صورتمو خشک کردم. هر چي ضد آفتاب به خودم مالونده بودم دود شد رفت هوا... کاش يه کلاهي روي سرم ميذاشتم. حداقل آفتاب سوخته نشم. نزديکاي خونمون بودم که پسري رو ديدم پشت به من به ديوار تکيه داده، دست راستشو به ديوار زده بود؛ دست چپشم روي صورتش گذاشته کمي هم به پايين خم شده بود. اول نشناختمش. کمي که جلوتر رفتم، فهميدم نويده. قدمهامو بلند تر برداشتم و صداش زدم:

- نوید...نوید...

برگشت سمتم. دستي که جلوي صورتش گرفته بود، از لاي انگشتاش خون چکه ميکرد. با ترس جلوش وايسادم و گفتم:

- چي شده نويد؟!

دستشو برداشت وگفت:

- خون دماغ شدم.

- خوب چرا اينجا وايسادي بيا بريم دکتر.

- نه، نميخواد... يه آب به صورتم بزنم خوب مي شه.

بازوشو کشيدم و گفتم: چي چيو آب به صورتم مي زنم ...راه بيفت ببينم!

بازوشو از دستم کشيد و گفت: به دکتر احتياجي نيست ... هميشه همين جوريه.

خيلي خون از دماغش مي اومد. وايسادنو صلاح ندونستم. گفتم:

- خيلی خب پس بريم.

romangram.com | @romangram_com