#حجاب_من_پارت_95


این دو هفته خیلی بی قرار بودم و استرس داشتم برای دانشگاه ولی بالاخره با هر زور و زحمتی که بود گذشت هرچند برام چند قرن گذشت

ساعت 10 صبح کلاس دارم و الان ساعت 8

تو ماشین نشستیم در حال رفتن به دانشگاه دو ساعت زودتر راه افتادیم اخه 1 ساعت تا دانشگاه فاصله داریم

به نازنین پیامک دادم که تو راهم

اونشب که رفتیم خونه ی طاها اینا با نازنین دوست شدم شمارشو ازش گرفتم میدونست خیلی ذوق دارم گفت هروقت داری میری بهم پیام بده من از 6 صبح بیدارم منم بهش پیام دادم که کلی باهام شوخی کرد

ازش خیلی خوشم اومده دختر خیلی خوبیه

یه نگاه به مریم کردم. خندم گرفت

لباس ست لی و شال همرنگشون به اضافه ی کتانیه لی پوشیده بودیم باکوله ای که دو هفته پیش گرفتیم

همه ی اینارو باهم گرفته بودیم برای همین تصمیم گرفتیم همینارو بپوشیم تیپمون کاملا شبیه هم شده بود البته اگه چادر منو فاکتور بگیریم

.

.

بالاخره بعد از کلی استرس رسیدیم

_ وااو مَری اینجا چگده بزرگه

مریم_ کوفتِ مَری آدم باش

romangram.com | @romangram_com