#حجاب_من_پارت_81


دست راستش دور ساق دست سفیدش یه تسبیح آبی روشن و تو انگشت انگشتریه همون دستش انگشتر عقیق سفید دست چپشم یه ساعت نقره ای رنگ

دقیقا کپی برابر اصل محمد

به نازنین گفتم اونم نگاه کرد

زیر زیرکی داشتیم این دوتارو دید میزدیم میخندیدیم که یهو مامان زینب از جاش بلند شد راه افتاد سمت آشپزخونه، زینب هم پشت سرش

.

.

زینب

با مامان رفتیم تو آشپزخونه ببینیم کمکی از دستمون بر میاد؟

مامان_ کاری هست کمکتون کنیم؟

خانمه_ نه عزیزم شما برین بشینین کاری نیست

ماستو از یخچال در آورد خواست کاسه هارو از رو اپن بیاره که اومدم کنارش

_ بزارین ما میریزیم

کاسرو از دستش گرفتم و چندتا چندتا بردمشون رو میز نهار خوریه 6 نفرشون گذاشتم مامان هم شروع کرد به ریختن ماستا

بعد از اون مامان به زور تو ریختن خورشت و برنج کمکش کرد البته قبلش همون دختره نازنین اومد تو آشپزخونه برای کمک

romangram.com | @romangram_com