#حجاب_من_پارت_57


دلم به حال خودم سوخت ولی نمیخوام عشقم ذره ای تو زندگیش غم ببینه پس تمام تلاشمو کردم دیگه آه نکشم چون شنیدم اگه یه نفر با حسرت بهت نگاه کنه و آه بکشه تو به خواستت نمیرسی و من نمیخوام این اتفاق برای عشقم بیفته

پس لبخند زدم، به اشکام اجازه ی چکیدن ندادم و رفتم سمتشون

شیرینیو با لبخند گرفتم جلوشون

برگشتن سمتم

نسترن با لبخند برداشت و عرفان هم یه لبخند زد که سریع چشممو ازش گرفتم و سرمو انداختم پایین، زیر لب شروع کردم به ذکر گفتن و با خودم عهد کردم وقتی که عقد کردن دیگه هیچوقت نباید بهش فکر کنم چون خوب میدونم دینمون گفته فکر کردن به شوهر کسه دیگه ای حرامه

نسترن_ زینب جون تو چقدر آرومی از اول جشن ندیدم اصلا برقصی همش داشتی تو آشپزخونه کمک میکردی

یه لبخند مصنوعی زدم _ اهل رقصیدن نیستم

نسترن_ حتی با من؟

_ ببخشید حتی با شما! خوشبخت بشین

هردوشون تشکر کردن

سرمو انداختم پایین_ با اجازه

دوباره رفتم تو آشپزخونه....

بالاخره اونهمه عذاب تموم شدن و اومدیم خونه

اوففف ساعت 12 شبه خدا میدونه این چند ساعتو چطور تحمل کردم

romangram.com | @romangram_com