#هستی_من_باش_پارت_99

ـ همچین می گی فیلمم که هر کی ندونه فکر می کنه فیلم و خودت ساختی.

رفتم رو به روش وایستادم و گفتم:

ـ برو کنار می خوام برم.

ـ نمی شه. نمی تونی.

ـ چرا نمی تونم؟

ـ احمق جون با این لباس بری پایین نمی گه چرا لباسات رو عوض نکردی؟

راست می گفت، ولی کم نیاوردم و گفتم:

ـ من تشنه ام هست. آب می خوام.

ـ بترکی! وایسا همین جا برات بیارم.

از اتاق رفت بیرون. فرصت خوبی بود تا اتاقش رو خوب دید بزنم. اول رفتم سمت سه تا قاب عکسی که روی عسلیِ کنارِ تختش بود. همیشه دوست داشتم عکسا رو ببینم. اولین عکس رو برداشتم. عکسِ خودش تکی بود. عجب عکسی هم بود؟ یه دستش رو بلوزش بود. انگار داشت بلوزش رو چنگ می زد و یه دستش روی کمربندش بود. طوری با دستاش کمربند و بلوز رو گرفته بود که رگ های دستش زده بود بیرون. سرشم بالا گرفته بود و چشم هاش رو هم بسته بود. جالبی عکس تو این بود که لباسش با رنگ ست اتاقش یکی بود. بلوز شلوارش مشکی و دستبند و کمربندش سفید بود. تا اومدم دو تا عکسِ بعدی رو بردارم سامان اومد تو. زود عکس رو گذاشتم سرِ جاش.

ـ تو همه چیز باید فضولی کنی دیگه آره؟

ـ برو بابا. آبم و بده.

از قصد طوری لیوان و گرفت سمتم که نصفش ریخت رو لباسم.

ـ وحشی چته؟ خیسم کردی.

ـ اشکال نداره. بختت باز می شه. داری می ترشی یواش یواش.

romangram.com | @romangram_com