#هستی_من_باش_پارت_55
ـ اوکی.
با صدای زنگ تلفن هر دو ساکت شدیم. بعد از سه بوق هما گفت:
ـ چرا همین طوری نشستی زل زدی به من؟ خب پاشو برو جواب بده.
ـ باشه.
هجوم بردم به سمت تلفن. شماره آشنا نبود. کدشم واسه همین شهر بود.
ـ به انگلیسی گفتم:
ـ بله؟ بفرمایید.
ـ ....
ـ الو؟ بفرمایید.
ـ الو؟
اَه پس فارسی زبون بود. منم به فارسی گفتم:
ـ بفرمایید. با کی کار دارید؟
ـ شما هستی، هستی؟
هـــــه! چه جالب. هستی هستی.
ـ بله، ولی من شما رو به جا نیاوردم.
romangram.com | @romangram_com