#هستی_من_باش_پارت_23

ـ هــه! خیلی غر می زنی الان واست آب می خرم بخور.

ـ ولی من دیگه تشنه ام نیست.

ـ خب چه بهتر!

پررو! ولی جدی جدی تشنه ام شده بود. به اولین سوپر مارکتی که رسیدیم با صدای بلندی گفتم:

ـ نگه دار.

انگار وحشت کرد چون زود زد رو ترمز.

ـ چیه؟ چته روانی؟

اجازه ندادم به حرفش ادامه بده فورا از ماشین پیاده شدم. اونم از ماشین پرید پایین دویدم سمت خیابون و رفتم اون طرف خیابون، رفتم تو سوپر مارکتی یه زن داشت پول یه مشتری رو حساب می کرد رفتم به سمتش و گفتم:

ـ بسته ی آب می خواستم.

ـ چند بسته می خوای؟

ـ دو تا بدین.

وقتی آورد تا اومدم حساب کنم یه پسرِ ایرانی که از اون اولم کنار فروشنده وایستاده بود رو به من گفت:

ـ این دفعه مهمون من باش.

و دستش و کرد تو جیبش تا حساب کنه.

در حالی که نیشم تا بنا گوشم باز شده بود گفتم:

romangram.com | @romangram_com