#هستی_من_باش_پارت_155
ـ نه مرسی خودم می یام.
ـ نه بدون شوخی گفتم. وزن زیادی که نداری می شه بغلت کرد.
با خنده گفتم:
ـ شما می تونید یه آدم پنجاه و پنج کیلویی رو بغل کنید؟
بلند خندید و گفت:
ـ من هشتاد کیلو هستم. صد درصد می تونم بغلت کنم.
ماشاا... هیکل به این گندگی معلومه که باید وزن زیادی داشته باشه.
ـ به هر حال خودم می یام.
ـ هر طور راحتی. بین راه صندلی های سنگی و فلزی هست. هر موقع خسته شدی بگو روشون بشینیم.
ـ باشه.
هر دو راه افتادیم. هنوز راهی نرفته بودیم که گوشیم زنگ خورد. یه نگاه به شماره انداختم. سامان بود. جواب ندادم و گوشی رو گذاشتم روی ویبره و انداختم توی کیفم. دوباره به راهمون ادامه دادیم. بعد از ده دقیقه رسیدیم به کلیسا. کلیسایی که بیرونش این قدر قشنگ باشه توش باید محشر باشه. یه کلیسای سفید و گنبدی گرد روی سرش قرار داشت. خود کلیسا هم حالتش استوانه مانند بود. اولین کلیسایی بود که حالتش گرد یا استوانه شکل بود. من بیش تر کلیساهایی که تا به حال دیده بودم به حالت مستطیل بودن.
ـ بریم تو؟
ـ بریم.
هردو رفتیم داخل.
ـ وای چقدر قشنگه.
romangram.com | @romangram_com