#هستی_من_باش_پارت_129

من که هم از ترس هم از این که باهام مهربون شده بود شوکه شده بودم با چشمای گشاد شده گفتم:

ـ نه خوبم.

و زود از جام بلند شدم و رفتم سمت درِ خونه.

ـ کجا؟

ـ دارم می رم بیرون.

ـ ساعت یک شب هست نی نی می دزدنت.

با گفتنِ کلمه ی نی نی برگشتم طرفش و گفتم:

ـ به من گفتی نی نی؟

ـ به غیر از من و تو و این سگ این جا کسی هست؟

ـ نی نی خودتی.

و رفتم سمت در.

ـ تو از در بیرون نمی ری.

ـ ببخشید چرا؟

ـ چون من می گم.

ـ نه بابا.

romangram.com | @romangram_com