#حریری_به_عطر_یاس_پارت_134

چه احمقانه، انتقام آریا را از علیرضای بی نوا گرفته بود ...

***********

(پست سی و نه)

بعد از رفتن علیرضا تمام مدت اشک ریزان ، کنج پنجره نشسته بود و خیره ی حیاط کوچکشان شده بود ...نمی دانست چه مرگش شده است ...مریم که زنگ زد تا حالش را بپرسد،

آنقدر پشت تلفن اشک ریخت و هق زد که به ساعت نکشیده مریم زیر نگاه های تیز و برنده ی زری وارد خانه شد ... مریم که در جریان اتفاقات چند روز گذشته بود به محض شنیدن حرف های حریر با ناراحتی گفت:

- واقعا باورم نمیشه حریر ... طفلی علیرضا...چه طور دلت اومد ؟

با لجبازی خاصی لب هایش را جمع کرد و اشک ریزان گفت:

- میخواد انتقام این سال ها رو از من بگیره ... همه ی حرفاش دروغه ..

مریم ناباورانه نگاهش کرد و گفت:

-چی می گی تو دختر ؟... علیرضا خیلی مرده .. اما این تویی که فعلا سوار خره لجاجت شدی و داری می تازونی ... بابا یه کم عاقلانه رفتار کن ...

حریر مصرانه نالید:

- من نمی خوامش ... ازش بدم میاد ...

مریم دست دورشانه های او حلقه کرد و این بار با مهربانی گفت:

- حالا می خوای چی کار کنی؟ مگه نمی گی خونواده ت تصمیم خودشونو گرفتن...

-می خوام همه چی رو به بابام بگم ... من زن علیرضا نمیشم...

-وای حریر فکر باباتو کردی ؟ آره؟ اگه بفهمه تو این همه مدت از اعتمادش سوءاستفاده کردی ... اگه بدونه با دروغات گولش زدی ... آخه اگه منم جای علیرضای بیچاره بودم همین کار رو می کردم ... اون خودشو خراب کرد به خاطر بابات .. اون وقت تو که دخترشی فکر قلب ضعیف اونو نمی کنی ...

-یعنی می گی سکوت کنم و زن علیرضا بشم... برم تو خونه ی کسی که می خواد اذیتم کنه... نمی دونی تو چشاش چه آتیشی بود .. کافیه پامو بذارم تو خونه اش ... برام میشه زندون هارون الرشید... چی کار کنم مریم ؟


romangram.com | @romangram_com