#حریم_و_حرام_پارت_77


- خیلی خب....

به طرف کولر رفت و....نه! زیادی بالا قرار داشت. کتاب رو برداشت و یه بار دیگه امتحان کرد. باز هم دستش نرسید.

کمی اطرافش رو نگاه کرد. به سمت میز رفت و کشوی باریک و بلند اون رو بیرون کشید!

می خواد چی کار کنه؟!

به طرف کولر برگشت. اون وقت با انتهای کشو، دکمه ی آف کولر رو زد!

خنده ام گرفت!

مریم هم چشمکی زد و با برگشتن دادبه خودش رو مشغول نشون داد.

دقایقی گذشت.

دستام رو بهم کشیدم.

اطرافم رو نگاه کردم.

هرکس سرش به کار خودش بود و دادبه نمونه سوالات سال های پیش رو می خوند.

پاشدم و جلیقه ی بافتنی صورتی رنگم رو از روی صندلی برداشتم.

دادبه زیر چشمی نگام کرد.

جلیقه رو تنم کردم و نشستم.

فهیمه خندید و سرش رو تکون داد.

لحظاتی بعد....

- سرده!

هیچ کس به زمزمه ی من توجهی نشون نداد.

لبم رو جمع کردم:

- آقای کیان؟

ابروش رو بالا انداخت و بدون حرف نگام کرد!

دلم رو زدم به دریا:

- ببخشید! سرد شد!


romangram.com | @romangram_com