#حریم_و_حرام_پارت_72
- خیلی ممنون. دُم هم در آوردم؟!
قهقهه ای زد:
- دم شیر خانـــــــوم! نه دم موش و روباه و...!
و چشمکی زد!
خنده ام گرفت.
کمی نزدیک تر شد و کتش رو به روی بازوم کشید:
- اصلا باورم نمی شه که سرعت دل دادنم بهت، این قدر بالا باشه!
به رو به رو زل زدم و گوش هام رو سپردم بهش.
آروم گفت:
- از این حرف ها بگذریم، چون خودت بهتر می دونیشون.
- اوهوم.... بهتره از آینده تحصیلی و کاریت بگی.
دادبه:
- فعلا که با پذیرش تحصیلیم تو کانادا موافقت شده.
به طرفش برگشتم:
- می خوای بری؟
دادبه:
- بدون تو نه!
دلم هری ریخت پایین!
خودم رو جمع کردم:
- چرا بدون من؟! هنوز که بین ما چیزی نیست!
دادبه:
- واسه من هست! راستش، یکی از دوستام که سال پیش رفت، تاهل رو یه پوئن مثبت واسه اقامت تو اون جا می دونه. به قولی اگه زن و زندگی تشکیل بدی دیگه فکر برگشتن به سرت نمی زنه، اون جا موندگار می شی و واسشون....
میون حرفش پریدم:
- واسشون خوش خدمتی می کنی؟! نه؟
romangram.com | @romangram_com