#حریم_و_حرام_پارت_186


- خرجش یه نفرین دیگه است سرکار خانوم!

ضربه ای به در زدم:

- من کسی رو نفرین نمی کنم! زود باش دیگه!

بعد به این فکر کردم که: « واقعا من دادبه رو نفرین نکرده بودم؟! »

مهنّا:

- در رو باز کن.

در رو باز کردم، روی ویلچر نشسته بود. دمپایی رو به پا کردم و به سمت شیلنگ آب رفتم. بدون این که پاسخگوی نگاه سنگینش باشم، روی چرخ های ویلچر و پای راستش آب ریختم. شیلنگ رو آویزون کردم و از دستشویی بردمش بیرون. دم دستشویی نگه داشتم. خودم به آشپزخونه رفتم و حوله به دست برگشتم. چرخ ها رو زیر نگاه میخش خشک کردم و حوله رو همون جا گذاشتم. نفس صداداری کشیدم و ویلچر رو به سمت اتاق هدایت کردم.

گفت:

- میرم اتاق خودم!

اعتنایی نکردم و به راهم ادامه دادم. با دست راستش چرخ رو محکم گرفت و حرفش رو دوباره تکرار کرد:

- میرم اتاقم!

آروم و خونسرد گفتم:

- روتختیم رو بتادینی کردی؛ پس ارزونی خودت!

همراه با لبخند ابرویی بالا انداخت:

- آها! فکر کردم...

- بهتره فکرت رو فیلتر کنی!

کنار تخت با کمکم بلند شد. پارچه رو از کمرش باز کردم و نگاهم رو به سمت چپ برگردوندم. رو لبه نشست و خودش رو کشون کشون بالا کشوند و دراز کشید. ملافه ی سفیدی رو بدون این که م*س*تقیم نگاش کنم، روش کشیدم. شرمی نشست به جونم! مور مورم شد!

- سردت نیست؟!

سرش رو آروم تکون داد:

- نه، خوبه.

از اتاق بیرون اومدم و لحظاتی بعد با تنگ، لیوان، مسواک و خمیر دندونش برگشتم. اونا رو به همراه جعبه دستمال کاغذی کنارش گذاشتم و گفتم:

- اگه کاری داشتی لازم نیست صدام بزنی. به گوشیم زنگ بزن؛ زودتر بیدار می شم!

نگاهی به موبایل روی عسلی انداخت و لبخند محوی زد! نه، محو نه! شیرین! و من رفتم. رفتم تا روی تختی که صاحبش من نبودم، بخوابم!


romangram.com | @romangram_com