#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_91

يك آن پاهام شل شد كه محكم نگهشون داشتم

نشست و نشستم...

دستور داده شد برم به يه بيمارستان نزديك همين محله

توي راه چند بار وسوسه شدم دستش رو بگيرم اما ظرفيت ضايع شدنم امروز پر شده بود و مي دونستم آني كسي نيست كه به اين راحتي ...

ولي خوب همين خصوصيتش جذبم كرده بود ...

رسيديم ...

توي سالن پر بود از تخت
انگارظرفيت بيمارستان پر بود ...
آنيتسا

آخه اينجا هم بيمارستانه ؟!
سردخونه اسمش رو مي ذاشتن بهتر بود ...

به اتاق بيتا رسيديم روي وارد شدن نداشتم...
روي اينكه به صورت بهترين دوستم نگاه كنم و بگم ببخشيد ازت بي خبر بودم...روي اينكه بدبختي دوستم رو ببينم ...

بيتا از خواهر به من نزديكتر بود... اما توي اين مدت اونقدر درگير بودم كه ازش غافل شدم چطور چش تو چشش بدوزم...

romangram.com | @romangram_com