#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_76


اين فكرا و اراجيف رو كه از سرم مي گذروندم ديگه طاقت نياوردم...


رفتم توي اتاق ، كمد را باز كردم شال و مانتوي فيروزه ايم رو برداشتم يه خورده جلوي آينه خودم رو مرتب كردم و زدم بيرون – مامانم كه روي كاناپه كنار پنجره نشسته بود و داشت واسه پسر دسته گلش شال گردن ميبافت يه نگاه به نشونه اينكه كجا ميري انداخت بهم

- چند وقته ازبيتا بي خبرم موبايلش خاموشه

- اونروز مگه نرفتي خونشون

به من من افتادم خودم رو جمع و جور كردم

- كسي خونشون نبود آنلاينم نميشه بد نگرانم

- خدا شانس بده بايد قدرت رو بدونه تو اين دوره زمونه دوست به اين با محبتي كم پيدا ميشه!!!

به نگاه كج كه تابلو مي زد حرفم رو باور نكرده انداخت و دوباره شروع كرد به بافتن...

حقم داشت مامان تيز من گول من 14 ساله رو بخوره ...


بدبخت بيتا اصلا كجا بود اين دختر؟


romangram.com | @romangram_com