#هر_دو_باختیم__پارت_48
همین یه حرف کافی بود که بی خیال گرفتن گوشیم بشم. نفسمو با حرص دادم بیرون و گفتم: می شه کارتونو بگین و برین؟
- حتما منم اصراری ندارم زیاد این جا بمونم! در مورد قبول کردن پیشنهاد خالقیه!
- اقای تابش تصمیم گیری در این مورد به عهدۀ منه پس لطفا تو کاری که مربوط به شما نمی شه دخالت نفرمایید!
- من بعید می دونم شما انقدر بی رحم باشید که به خاطر لج و لجبازی با من پا رو دل بچه ها بذارین!
- منظورتون چیه؟
- بچه ها واقعا دلشون می خواد رو این پروژه کار کنن. اونا همشون نقشه کشای ماهری هستن... از کار کردن روی پروژه های بزرگ لذت می برن.
شالمو درست کردم و گفتم: خب که چی؟
- واقعا باورم نمی شه تو برای لج و لجبازی با من داری به ضرر شرکتت کار می کنی !!!!
تکیمو از صندلی برداشتم و گفتم: مثل این که شما خیلی رو خودت حساب کردی.. چرا فکر می کنی من شما رو در این حد مهم تلقی می کنم که وقتمو سر همچین کار بی ارزشی بذارم؟؟
دست به سینه شد: پس اگه برات مهم نیست می شه بگی برای چی داری پیشنهاد خالقی رو رد می کنی؟!
منتظر جواب من نشد و خودش ادامه داد: تو این پیشنهادو رد کردی برای این که می دونستی خالقی به خاطر من اومده اینجا... غیر از اینه؟؟
از پشت میزم بلند شدم و رفتم مقابلش ایستادم: اولا که تو نه شما... دوما شما کی باشی که من بخوام برات دلیل کارمو توضیح بدم؟!
romangram.com | @romangram_com