#هر_دو_باختیم__پارت_39
پوزخندی روی لباش نشست: چیه خوشت اومد از حرفم؟
این بار با کمی عصبانیت گفتم: این مسخره بازیا یعنی چی؟ گفتم برو عقب!
- چرا؟ مگه همۀ این کارا رو نمی کنی که خودتو به من نشون بدی؟
نفسم تنگ شده بود: معلوم هست چی داری می گی؟
کمی گردنشو کج کرد: چطور معلوم نیست؟ تو همۀ این لج بازی ها رو می کنی که توجه منو جلب کنی... مگه غیر از اینه؟
پوزخندی زدم و گفتم: ولی من فکر کنم با کارام بیشتر حرص شما رو در میارم تا این که بخوام توجهتون رو جلب بکنم.
- اره اینو می دونم... ولی من به شعر که می گه"اگر بر من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی" خیلی اعتقاد دارم..
- خب خدا رو شکر من اعتقاد ندارم.
- ببین ترنم همون طور که خودت گفتی با کارات حرص منو در اوردی.. پس باید یه جوری ارومم کنی!
با ترس چشمامو ازش گرفتم. حتی اون قدر ترسیده بودم که نتونستم واسه اینکه اسم کوچیکمو صدا کرده بود بهش اعتراض کنم. این حرفش بوی خوبی نمیداد.
- به من نگاه کن ترنم.
چشمامو بستم و تمام سعیم رو کردم که جلوی گریمو بگیرم. ولی نتونستم عجز توی صدامو پنهان کنم: برو عقب.. خواهش می کنم برو!
یکی از دستاشو برد زیر چونم و سرمو بالا گرفت. سریع دستشو با خشونت پس زدم. با صدای نسبتا بلندی گفتم: به من دست نزن لعنتی!
romangram.com | @romangram_com