#هر_دو_باختیم__پارت_24


به احترامش از جا بلند شدم و تا دم در بدرقش کردم. ولی خدایی عجب خریه ها... دلش میاد از اون همه پول بگذره... اونم به خاطر ازدواج نکردن با یه دختر؟

" خب خنگ خدا... تو ازدواج می کردی دو روز دیگش انقدر اذیتش می کردی که خودش بذاره بره... بعدم مظلوم نمایی که می کردی که اصلا تو کاری نکردی... لااقل کار تو شرکتو که نگه می داشتی...!!

به افکار مسخرۀ خودم پوز خندی زدم و از شرکت خارج شدم.

پدرم- پس موضوع اینه؟

- بله... ولی جون من مسخره نیست؟

مادرم- کجاش مسخرس؟ کار عاقلانه ای کرده!

ترانه- اخه مامان کی حاضر می شه از یه عالمه پول بگذره؟

مادرم- خب وقتی دوستش نداره چطوری می تونه باهش بره زیر یه سقف؟

همین دلیل کافیه برای این که این راهو انتخاب کنه.

ترانه- مامانم جان عشق کیلو چنده؟ پول مهمه یا عشق؟

پدرم- یکی از رفیقای من هم سن خودمه.. داره دنبال زن می گرده خیلی هم پول داره.. بگم بیاد ببرت؟!

من و مامان به حرف بابا خندیدیم.. اما ترانه در عین جدیت حالت متفکرانه به خودش گرفت و گفت: هم سن خودتون که خیلی هنوز جوونه... سن بالاتر تو دست و بالتون نیست؟


romangram.com | @romangram_com