#هم_قفس_پارت_9
_این جا کجاس غزاله؟کامی کو؟
_این جا خونه منه ,دیشب اومدیم یادت نیست؟
_نه..نه...من هیچی یادم نمی یاد.
داشتم دیوونه می شدم .غزاله اومد کنارم نشست ودستش رو گذاشت روی شونه ام.
_نترس,من پیشتم,اوایل این جوری می شی ولی کم کم به کشیدنش عادت می کنی.این ریختی پریشون نمی شی.
سریع از جا بلند شدم.
_غزاله من باید برم.
_خب برو,کسی جلو تو نگرفته,ولی نمی خوایی قبل از رفتن...
و بعد کمر روبدوشامبرش رو باز کرد,خدای من این دختر چی کار می کرد؟بدون کوچکترین حرف و حرکتی سریعا اون جا رو ترک کردم...
romangram.com | @romangram_com