#هم_خونه_پارت_156
.چند بار با شهاب اومدند اینجا. اما خوشبختانه خیلی وقته که نمیان .کتی جواب داد آه نگو. خدا نکنه
.پس شما باید خوب بشناسیدش
.چه جور هم
شهاب رو دوست داره؟
.فکر نکنم
.کیمیا گفت راستش کامی میگه هیچ کدوم همدیگه رو دوست ندارن. و فقط روی یک حسابهایی قراره ازدواج کنند
کتی در حالی که ادای میترا را در میاورد گفت به قول مارمولک خون آشام من به عشق اعتقادی ندارم. عشق آدم رو حقیر
.میکنه
میترا این رو گفت ؟ جلوی شهاب؟
.آره بابا. پر روتر از این حرفهاست
.کیمیا گفت بنظر من شهاب حیفه . یعنی واقعل میترا دختری نیست که به درد شهاب بخوره
.کتی گفت نه بابا. میبخشی یلدا جون. من رکم. شهاب هم خیلی مؽروره و هم خیلی پر افاده . خیلی هم به هم میان
کیمیا گفت اصلا هم نمیان. اون چیزهایی که کامی از شهاب میگه با چیزهایی که من از این دختره دیدم زمین تا آسمون
.فرقشه
آقا کامبیز خیلی وقته که با شهاب دوسته؟
.آره . از آخرین سالهای دبیرستان و بعد از دانشگاه تا حالا دیگه
یلدا خواست که حرؾ را عوض کند . بنابر این بی مقدمه پرسید شما هم قراره ازدواج کنید؟
.کیمیا لبخندی زد و گفت دقیقا دوازده روز دیگه
.یلدا به هیجان آمدو گفت وای به این زودی .پس چیزی نمونده
.کتی گفت البته یک ساله عقد کرده
یلدا رو به کیمیا گفت دوستش داری؟ یعنی عاشقش شدی؟
.عاشق که نه اونطوری. ولی خب دوستش دارم
.یلدا لبخندی زد و نگاهش به گلهای رو تختی دوخته شد
کتی پرسید. چی شد؟ رفتی توفکر؟131
.یلدا لبخند زد و صادقانه گفت خیلی خوشحال میشم وقتی می شنوم دو نفر همدیگر رو دوست دارن و بهم میرسن
.کیمیا نگاه مهربونی به او کرد و گفت آخی...نازی
.کتی هم با نگاه شیطون و زیرکش یلدا را نگاه کرد و گفت ان شاءالله تو هم بهش میرسی
.لبخند بر روی لبهای یلدا نشست و در دل گفت من در کنارشم منتها بدون داشتن او
.کیمیا هم خندید و گفت معلوم شد یک نفر رو دوست داری ها
.یلدا خندید و گفت آره دوست دارم .ولی عاشقانه
.کتی گفت آخی . چه راستگو
.یلدا لبخند زنان گفت بقول استادم دروغ هم بگم بیفایده است. چون از چشمام پیداست
باهاش دوستی؟
romangram.com | @romangram_com