#هم_خونه_پارت_143
دختر و پسر زیبایی بود توجه آنها را جلب کرد . دختر و پسر در عین زیبایی در کنار هم قرار گرفته بودند و چتری بالای
سرشان بود و
.زیر چتر هم چراؼی قرار داشت که روشن میشد
.یلدا با دیدن آن به وجد آمد و گفت به درد اتاق شهاب میخوره
.نرگس هم گفت اینطوری هر وقت شب که بیدار میشه بیاد تو میافته
.هر سه برقی در نگاهشان درخشید .گویی به یک اندازه هیجانزده شده بودند. با خرید ان آباژور خیال یلدا تقریبا راحت شد
.اما دوباره گفت بچه ها دلم میخواست یک چیز دیگه هم بخرم که ازش استفاده کنه
فرناز گفت ببخشید مگه از آباژور استفاده نمیکنه؟
.یلدا جواب داد نه منظورم اینه که همیشه همراهش باشه
.فرناز با خنده گفت خب بهش بگو هر روز آباژور رو بگیره دستش بره سر کار و برگرده
.نرگس و یلدا خندیدند
...نرگس گفت میتونی دستمال هم بخری که همیشه توی جیبش با
ناگهان فرناز و یلدا گفتند دستمال؟...جدایی رو یادت رفت؟
.نرگس که گویی مرتکب گناهی شده ناخواسته گفت نه ...نه . ببخشید .یادم نبود
.یلدا گفت یکبار شهاب داشت دنبال کراوا ت خاصی میگشت که به پیراهن آلبالویی اش بیاد
.فرناز گفت آره . کراوات خوبه
.نرگس گفت عالیه
بعد از خریدن کراوات که برایشان کلی مفرح و بحث انگیز بود به سراغ جعبه های کادویی و کارت پستال رفتند و سپس120
سه عدد
کارت پستال که دو تای آنها از طرؾ نرگس و فرناز بود خریدند . بعد از چند ساعت توی سرما بودن حالا یک نوشیدنی
گرم داخل
.یک کافی شاپ واقعا دلچسب بود . هر سه دور هم نشسته و با لبخند و دماؼهای سرخ از سرما یکدیگر را تماشا میکردند
.گویی خیالشان راحت شده بود
فرناز گفت امشب کادوها راو بهش میدی؟
.یلدا گفت آره طاقت نمیارم . البته فردا روز تولدشه . اما خب امشب سورپریز بشه بهتره
.نرگس گفت خانم دانشجوی ادبیات فارسی . سورپریز نه
.یلدا گفت ببخشید امشب بیشتر ؼافلگیر میشه. و درحالی که خیلی جدی به نرگس نگاه میکرد گفت ممنون از اشاره تون
..فرناز طوری خندید که شیر قهوه توی گلویش پرید و به سرفه افتاد
.نرگس گفت بی جنبه ها
فرناز که تازه سرفه اش بند آمده بود گفت پس کیک چی؟
.یلدا گفت زود باشید . دیگه یک وقتی کیک تازه گیرمون نمیاد
.فرناز گفت باید سفارش میدادیم
.نرگس گفت نه اونجایی که من میگم همیشه کیکهای تازه داره
romangram.com | @romangram_com