#هم_خونه_پارت_134
کوچکش را از جیب پالتویش بیرون کشید و نگاهی به خود انداخت. زیاد راضی نبود اما دوباره به اتومبیل نگاه کرد112
وای...شهاب هم توی اتومبیل بود. احساس میکرد دلش پیچ میزند. چقدر ؼافلگیر شده بود. چقدر دلش برای
.او تنگ شده بود .چقدر دوستش داشت و چقدر عاشقش بود
نزدیکتر آمد . اما در یک لحظه تصمیم گرفت بدون توجه به او و اتومبیلش در را باز کند و وارد خانه شود و با خود
. گفت آره همینه باید بی تفاوت باشم. و با این تصمیم بدون نگاه به اتومبیل کلید را از کیفش بیرون آورد
.دستش میلرزید. خواست در را باز کن که صدای باز شدن در اتومبیل آمد. سعی کرد اصلا پشت سرش را نگاه نکند
شهاب از پشت سر صدایش کرد و گفت کجا بودی؟
صدایش عصبانی و لحنش جدی و خشک بود. یلدا برگشت .تمام وجودش لرزه گرفته بود. نگاهش کرد. ریشهایش درآمده
.بود و چشمهایش درشتتر و نگاهش با نفوذتر از همیشه که باز یلدا را سوزاند و از خود بیخود کرد
.شهاب نزدیک آمد. بوی دل انگیزش توانی برای پاهای ناتوان یلدا باقی نمیگذاشت. دلش میخواست همانجا بشیند
.طاقت اینطور ؼافلگیر شدن را نداشت
شهاب جدیتر پرسید گفتم کجا بودی؟
. یلدا که سعی میکرد حرفهای او را بشنود گفت خب سر کلاس بودم دیگه
کی تعطیل شدی؟
.یلدا فکری کرد و گفت یک ساعت پیش
شهاب چشمها را تنگ کرد و گفت فرناز و نرگس که میگفتند زودتر رفتی. رفتی که کتاب بخری؟
یلدا که تازه متوجه شده بود به خود گفت وای پس درست حدس زده بودم شهاب ساعت سه اونجا بوده. و احساس خوبی پیدا
.کرد
.آره رفتم کتاب بخرم
کو ؟ کتابت کو؟
.پیداش نکردم
با کی رفتی؟
.یلدا نگاهش کرد و سر به زیر انداخت و گفت با هیچ کس
.شهاب عصبی جواب داد باور کردم. و کلید را از دست یلدا گرفت و در حالی که در را باز میکرد گفت برو تو
.مثل اینکه آقا سهیل قصه های سوزناکی برات تعریؾ کرده. برو آبی به سر و صورتت بزنم
.یلدا رنجیده خاطر نگاهش کرد و پله ها را دو تا یکی بالا رفت
.شهاب کلافه نشان میداد. نگاهش آمیخته از خشم و رنج بود و صورت برافروخته اش یلدا را بیقرار میکرد
بالای سر یلدا که روی مبل نشسته بود ایستاد و پرسید با اجازه ی کی سوار ماشین این پسره شدی؟
لحنش سرد و با تحکم بود و طوری حرؾ میزد که گویی تنها مالک یلدا اوست و حسی که در دل یلدا بوجود آمد
خوب بود و با خود گفت چرا از عتاب و خطابهای او رنجیده نمیشم. شاید فکر میکرد این هم نوعی اهمیت دادن
است و بیاد این بیتی که خیلی وقت پیش شنیده بود افتاد
عاشقم بر لطؾ و بر قهرش به جد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
.یادش رفته بود شهاب آنجاست
romangram.com | @romangram_com