#هم_خونه_پارت_120
بود و دوباره گفت بی معرفت پس چرا من رو دعوت نکرده؟
.یلدا با شرمندگی لبخندی زد و گفت والله من بی تقصیرم
خانم نمیدونید ما چه دورانی با هم داشتیم. اما خب من برای کار رفتم اصفهان پیش دایی ام و بعد دیگه موندگار
شدیم. گاهی تلفنی به من میزد اما دیگه مدتهاست ازش بیخبرم. یکی از بچه های قدیمی رو تصادفی دیدم و
.آدرس شهاب رو داد. هم خونه اش و هم محل کارش. گفتم اول بیام اینجا شاید خونه باشه
چه ساعتی میاد؟
.یلدا کلافه شده بود گفت شب میاد
.پس کاش یک سر میرفتم محل کارش
.کیانوش بعد از کلی صؽری کبری چیدن بالاخره گفت این هم سوؼات کوچیکیه مال اصفهان. قابل شما رو نداره
.البته کادوی عروسی تون باشه برای اولین فرصت
.یلدا تعارؾ کنان بسته را از کیانوش گرفت و بالاخره کیانوش هم خداحافظی کرد و رفت
از توهمی که برای کیانوش بوجود آورده بود کمی عصبی و ناراحت بود. اما با رفتنش بالاخره نفس راحتی کشید و
از پله ها بالا رفت. به نظرش کیانوش پسر مهربان و ساده ای آمد. بسته را باز کرد . داخل آن پر از گزهای خوشمزه ی
.ؼوطه ور در آرد بود. یکی از آنها را با لذت فراوان خورد و دوباره بسته را بست و بعد بسراغ نوشته هایش رفت
ساعتی گذشت . یلدا بعد از آماده کردن مطلبش به سراغ تلفن رفت و شماره ی فرناز و بعد هم نرگس را
.گرفت و نوشته اش را برای هر دو آنها به نوبت خواند و در آخر با کمی تؽییرات بالاخره راضی شد
تلفن زنگ زد . یلدا با این تصور که نرگس است بسوی گوشی رفت. کامبیز بود. او بعد از سلام و احوالپرسی
راستش...راستش. انگار یک خورده که چه عرض کنم . سرسری گفت یلدا خانم شهاب داره میاد خونه
.خیلی عصبانیه
یلدا با تعجب پرسید.عصبانی . برای چی؟
...چی بگم؟ یکی از دوستان قدیمی مون چند لحظه پیش اینجا بود . جلوی تیموری حرفهایی زد که خب
یلدا کاملا متوجه شد. دلش ریخت. فکر اینجا را نکرده بود. پس کیانوش به محل کار شهاب رفته و حتما با همان
.شور و هیجان هم به شهاب تبریک گفته . اون هم جلوی پدر میترا
.کامبیز ادامه داد. یلدا خانم بهتره قبل از اومدن شهاب از خونه بیرون برید. مثلا برید خونه ی یکی از دوستان
.یلدا که به ؼرورش برخورده بود گفت آقا کامبیز من کاری نکرده ام که فرار کنم
من حرؾ شما رو قبول دارم. اما شما از جریانی که این چند روزه اینجا اتفاق افتاده بی خبرید. چند روز پیش
میترا اومد اینجا. نمیدونید چه قشقرقی بپا کرد؟ پدرش هم امروز در ادامه ی حرفهای میترا به اینجا اومده بود
اما با اومدن کیانوش بدتر شد. حالا ازتون خواهش میکنم خونه رو ترک کنین. ممکنه شهاب کاری بکنه که باعث پشیمونی
.بشه101
.من نتونستم جلوی اومدنش رو بگیرم
.یلدا با کامبیز خداحافظی کرد و مضطرب به انتظار نشست. نمیدانست چه کند. فکرش کار نمی کرد
.به خودش دلداری داد و گفت مگه من چی گفته ام. خب راستش رو گفتم دیگه
روی کاناپه نشست و حلقه ای از موها را به دندان گرفته و متفکر بود. کمی ترسیده بنظر میرسید اما
romangram.com | @romangram_com