#گوتن_پارت_81
متفکرانه سری تکون دادم، هندزفری اویزون از دستم رو جمع کردم و گزاشتم تو کوله ام.
بالاخره سر و کله ی خانوم پیدا شد و اومد سمت ما.
سر خوش گفت:
- تئاترش خیلی باحال بود، حیف که از دست دادیش. که می خواستی بری دستشویی دیگه هان؟
سری به نشونه ی تایید تکون دادم و به زحمت جلوی زبونم رو که می خواست بگه خر خودتی رو گرفتم. نیروان باز حالت جدی گرفته بود و دست به سـ*ـینه وایستاده بود. یه جوری وایستاده بود که انگار گارد گرفته!
روناک نگاهی به نیروان انداخت و کنار گوشم گفت:
- عجب بادیگاردی! کلک چند تا دیگه از این بادیگاردا تو آستینت داشتی و رو نمی کردی هوم؟
نیم نگاهی به نیروان انداختم که داشت کلاه لبه دارش رو روی سرش تنظیم می کرد.
چشمای مشکی اش دور و اطراف می چرخید و همه جا رو زیر نظر گرفته بود. من نمیفهمم مگه ما رئیس جمهوریم یا پست ویژه ای داریم این جوری وایستاده طوری که ...استغفرالل.!
حواسش بیشتر به اطراف بود تا به ما.
صداش کردم:
- نیروان بریم رستوران یه چیزی بخوریم! از گشنگی هلاک شدم.
romangram.com | @romangram_com