#گوتن_پارت_173

لبامو با حرص جمع کردم.

- صد دفعه گفتم، دفعه صد و یکم؛ به من نگو کولوچ! کولوچ خودتی عمته باباته نیروانه محمده!

خندید. خنده اش حرص در بیار بود. اما برای یه لحظه فکر کردم چقد قشنگ می خنده! از همین خنده ها که تا می شنوی حد اقلش یه نمه لبخند کوچولو کنج لبت جا خوش می کنه.

- با نیروان و محمد چیکار داری اخه بنده خداها! نفس من با این قد و قواره کولوچم؟

- اصلا چرا بهم می گی کولوچ؟

- چون کولوچی. هیچ دلیل دیگه ای هم نیست.

مشتمو جمع کردمو و زدم به قفسه سـ*ـینه اش. خندش شدیدتر شد.

- چون وقتی می بینمت یاد کولوچه می افتم.

زیر لبی طوری که فقط خودش بشنوه ادامه داد:

- و من عاشق همه ی کولوچه های دنیام...

صداشونشنیدم. حتی یه ذره! اما لب خونی کردم. حرکات لبای خوش ترکیبش رو به راحتی می شد خوند.

هوفی کردم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com