#گوتن_پارت_116


متعجب نگاهش کردم.

- چطوری؟

جذب حرفاش شده بودم ‌و به تک تک حرفاش گوش می دادم؛ برق ریز تو چشماش یه مهر تایید بود به صداقت حرفاش.

- می گفت که کار خیلی خطرناکیه و بخاطر همون اجازه نمی داد من واردش بشم. اما یه جورایی هم می خواست من رو امتحان کنه. که بفهمه چقد رو تصمیمم می مونم و جدی ام. کی پا پس می کشم و کی تسلیم می شم. وقتی دبیرستانی بودم کلاس های رزمی مختلف شرکت می کردم تا جایی که به یه حد بالا برسم و بعد رشته ی جدیدی رو شرکت می کردم. استقامت بدنیم رو خیلی بـرده بودم بالا.

چیزی نیست که توش مهارت نداشته باشم البته به جز آشپزی و خونه داریم که افتضاحه!

رگه های خنده که تو صداش پیدا شد، منم خندیدم؛

- تو این مورد دست کمی از تو ندارم با این تفاوت که من تو هیچی مهارت ندارم. البته اگه خوابیدن و گوشی بازی کردن رو مهارت بدونی اونم می شه.

لباش به خنده کش اومد، لبخندش حس خوبی به آدم می داد. انقدر که دوست داشتی همیشه با لبخند ببینیش! پس برای همین بود که زیاد نمی خندید! خودش هم می دونست که خنده هاش چقد قشنگن. تو دلم تحسنیش می کردم‌. اگه من جاش بودم معلوم نبود الان چی می شدم ولی نیروان...

با نگاه شیطنت باری تاییدم کرد.

- آره! مثلا دختریم ولی هیچیمون به دخترا نکشیده. منتها مال من دوزش بد تره.

لبخند آرومی زد. عمر لبخندش سه ثانیه هم نشد. ادامه داد:

- بالاخره تونستم آزمونای مخصوص رو رد کنم و پلیس شدم. اول ها که بیشتر توی یه چیزی مثل دوره ی آموزش و تمرین بودم ولی کم کم مأموریت های مختلفی بهم دادن که البته خیلی راحت بودن. تا این که یه روز قضیه ی یه مأموریت جدید و یه پرونده ی جدید رو فهمیدم. یعنی در اصل قرار نبوده من ازش اطلاعی پیدا کنم و کاملا به طور اتفاقی من این پرونده رو خوندم.

romangram.com | @romangram_com