#گودبای_تهران_پارت_85
خلاصه تا دم ماشین من دوییدم دنبالش
اخرش نرسیدمو سریع رفت نشست تو ماشین
با دستم خطو نشون کشیدم براش!
رفتم صندلی جلو نشستم
سیاوش راه افتاد
پووووف خدا بخیر بگذرونه!
تموم راه در سکوت گذشت. چیزی که برام خیلی عجیب بود ، ولی سعی کردم بهش اهمیت ندم این بود که سیاوش دم به دقیقه ترنم رو زیر نظر داشت! نکنه به ترنم...
نه بابا ولش کن اصلا!
ماشینو گوشه خیابون پارک کرد
سه تایی پیاده شدیم
سیاوش با لبخندی که همیشه متنفر بودم ازش گفت: دستتو بده من
-نترس فرار نمی کنم
romangram.com | @romangram_com